امروز به این نتیجه رسیده ام که غصه خوردن و غمناک بودن راحت است.گریه کردن راحت است.عزا گرفتن راحت است.چرا که کوچک که بودم با سوژه ای بی نمک می خندیدم و نه تنها لبم می خندید بلکه چشمانم و از همه مهم تر قلبم هم می خندید و شاد میشد.
و اما امروز.سوژه ها سخت مرا می خندانند و هنگاهی که لب به خنده می گشایم تنها و تنها لبم می خندد.چشمانم می گرید و قلبم نفس را بر من تحریم می کندزیرا چنان به درد می آید که حتی اکسیژن را از خونی که به سوی قلب می آید پس می زند و درونم می میرد
خب عجیب هم نیست.سالها زندگی کرده و غم را ده ها برابر بیشتر از شادی چشیده.بنابراین مزه ی شادی را درک نمی کند.
خب باز هم عجیب نیست.این دنیا قیامتی است پنهان.که ما در طبقه ی اول جهنم زندگی می کنیم و روی پل صراط قدم می نهیمپلی که برای ما جهنمیان خار دارد.ولیکن بهشتیان ثروتمند آن را سهل و آسان طی می کنند.به ما حرف های آزار دهنده میزنند و ما جهنمیان باید آن حرف ها را بشنویم و تحمل کنیم .
بهشتیان ثروتند کاخ دارند ، اطرافشان را هزاران حوری پوشانده است،و هر چه بخواهند به راحتی بدست می آورند .فقط کافیست اراده کنندولی باز هم ما جهنمیان با تعدادی دیو و آدم های ترسناک سر و کار داریم که نمی توانیم از آنها رهایی یابیم.
تنها در صورتی نجات از این جهنم میسر است که خدا بخواهد و عذابت به پایان رسیده باشد.
هم ,ها ,سوژه ,جهنمیان ,آید ,خب ,ما جهنمیان ,راحت است ,و تنها ,می خندید ,لبم می
درباره این سایت